ابومسلم خراسانی و قضاوتش
آنا یوردوموز مولی
مولی کندی ایله داها آرتخ تانیش اولاخ

در حال حاضر باغ از آن ما نیست اما ما آن را سبز کردیم ابومسلم متعجب شد و پرسید : داستان این باغ چیست از آغازش برایم بگویید.
آن مرد گفت مردم روستای ما 15 سال پیش تنها چند باغ کوچک داشتند تا اینکه مرد مسافری شبی در روستای ما میهمان شد و فردای آن ، مسافر  بخشی از زمینهای اطراف روستا را از مردم روستا خرید و بخشی از مردان و زنان روستا را به کار گرفت تا باغ سبز شد . سردار پرسید در این مدت مزد کارگر و سهم زحمت مردم روستا را پرداخته است و روستایی گفت آری پرداخته اما ریشه او از روستای ما نیست و مردم روستا می گویند چرا او  دارایی بیشتری نسبت به ما دارد؟ و باغی مصفا در اختیار داشته باشد و ما نداشته باشیم ؟!
سردار گفت شما دستمزد خویش را گرفته اید و او هم برای آبادی روستای شما زحمت کشیده است پس چطور امروز این قدر پر ادعا و نالان شده اید روستایی گفت دانشمند پرهیزگاری چند روزی است میهمان ما شده او گفت درست نیست که کسی بیشتر و فزون تر از دیگری داشته باشد و اینکه آن مرد باغدار هم  از زحمت شما روستاییان باغدار شده و باید بین شما تقسیم اش کند .
ابومسلم پرسید این مردک عالم این چند روزی که میهمان روستا بوده پولی هم به شما پرداخته روستایی گفت ما با کمال مهربانی از او پذیرایی کرده ایم و به او پول هم داده ایم چون حرفهایش دلنشین است .
سردار دستور داد آن شیاد عالم را بیاورند و در مقابل چشم مردم روستا به فلک بستن اش .
شیاد به زاری و التماس افتاده و از بابت نیرنگ و دسیسه خویش طلب بخشش و عفو می نمود . آنقدر او را فلک نمودند که از پاهایش خون می چکید سوار بر خرش کرده و از روستا دورش نمودند .
مردم روستا بر خود می لرزیدند ابومسلم رو به آنها کرده و گفت : شما مردم بیچاره ایی هستید ! کسی که ثروتش را به پای روستای شما ریخته برایتان کار و زندگی به وجود آورده را پست جلوه می دهید و می گویید در داشته های او سهیم هستید و کسی را که در پی شیادی به اینجا آمده و از دسترنج شما شکم خویش را سیر می کند عزیز می دارید چون از مال دیگری به شما می بخشد ! هر کس با ثروتش جایی را آباد کند و با اینکار زندگی خویش و دیگران را پر روزی کند گرامی است و باید پاس اش داشت .
حکیم ارد بزرگ ، فیلسوف نام آشنای کشورمان می گوید : (( کارآفرین ، زندگی آفرین است پس آفرینی جاودانه بر او )) می گویند مردم بر زمین افتاده و از ابومسلم خراسانی بخشش خواستند . و از آن پس هر یک به سهم خویش قانع بودند و آن روستا هر روز آبادتر و زیباتر می گشت .
 
 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط یوسف کریمی